غرور و تعصب(خلاصه رمان)1


lonly.girl

آقای بینگلی به همراه دو خواهرش، شوهر خواهر بزرگترش و دوستش آقای دارسی به مهمانی رفتند. آقا بینگلی خوش ظاهر و مؤدب بود و رفتارش بی تکلف و راحت بود. خواهرانش زیبا، شیک پوش و کمی افاده ای بودند آقای هرست (شوهرخواهر آقای بینگلی) رفتار آدم های متشخص را داشت. ولی آقای دارسی با قد بلند و قیافه خوب و رفتار اشرافی اش نظر همه را به خود جلب کرد و در مهمانی پیچید که او سالی 10هزار پوند درآمد دارد. همه می گفتند که او ازآقای بینگلی خوش تیپ تر اشت. ولی خیلی زود نظرشان عوض شد. رفتار سرد و غرور او باعث شد ملک و املاکش در دربی شایر از چشم  بیافتد. آقای بینگلی با دختر بزرگ آقای بنت، جین دو دور رقصید ولی وقتی او می خواست دوستش را با دختر دیگر این خانواده، الیزابت که دختر جوان و زیبایی بود آشنا کند آقای دارسی نگاهی به او انداخت و به سردی گفت : قابل تحمل است ولی آنقدر زیبا نیست که مرا وسوسه کند. آقای دارسی در مهمانی فقط وقتش را به قدم زدن در سالن و گاهی صحبت کردن با خواهران آقای بینگی گذراند.

بعداز مهمانی جین و الیزابت درمورد مهمانی و آقای بینگلی صحبت کردند و جین نیز از آقای بینگلی خوشش آمده بود و او را تحسین می کرد. آقای بینگلی و خواهرانش عقیده داشتند که جین دختر دوست داشتنی است و باید بیشتر با او آشنا شوند. ولی آقای دارسی نظر خوبی درمورد مهمانی و مهمانهای آن شب نداشت. آقای بینگلی و آقای دارسی علی رغم اینکه اخلاق های متقاوتی داشتند، دوستان صمیمی بودند. آقای دارسی از صداقت، گشاده رویی و اخلاق ملایم آقای بینگلی خوشش می آمد ولی از اخلاق خودش که نقطه مقابل آقای بینگلی بود هم بدش نمی آمد. آقای بینگلی با اینکه هیچ چیزی کم نداشت ولی آقای دارسی از لحاظ فهم و درک از او سر بود و با اینکه متکبر و نجوش و سختگیر بود، اعتقادش برای آقای بینگلی خیلی ارزش داشت.

چند روز بعد خانم های بنت تصمیم گرفتند به دیدن خواهران آقای بینگلی بروند و به رسم معمول این دیدار بازدیدی هم داشت. رفتار دلنشین جین ، خواهران بینگلی را جذب خودش کرده بود و آنها تصور می کردند که دو خواهر بزرگ خانواده بنت لایق معاشرت با آنها هستند ولی مادرشان را غیر قابل تحمل و خواهران کوچکتر را هم در حد و شأن هم صحبتی نمی دانستند. جین از این توجه خیلی خوشحال شد ولی الیزابت در رفتار آن ها حتی با خواهرش قدری تکبر می دید و از رفتار آنها خوشش نمی آمد.

الیزابت که مدام به فکر علاقه آقای بینگلی به خواهرش بود متوجه نشد که کم کم توجه آقای دارسی را به خود جلب می کند. در مجلس رقص اول الیزابت به نظرش زیبا نیامد ولی وقتی بیشتر به او نگاه کرد متوجه چشم های سیاه و زیبایش شد با این حال رفتار او را به روز نمی دید.

در مهمانی بزرگی در خانه آقای لوکاس برپا بود شارلوت ( دوست صمیمی الیزابت ) به او اصرار می کند که پیانو بنوازد. اجرای الیزابت دلنشین بود هرچند بدون نقص نبود. آقای دارسی تنها به گوش دادن به حرفهای الیزابت با دیگران بسنده کرده بود و الیزابت نیز متوجه این موضوع شده بود و از این کار او ناراحت بود و به شارلوت گفت اگر بار دیگر این کار را تکرار کند جسورانه با او برخورد می کند. وقتی آقای دارسی از الیزابت درخواست کرد با او برقصد الیزابت مؤدبانه درخواستش را رد کرد. ولی آقای دارسی از دست او ناراحت نشد و بعداز رفتن الیزابت به چشم های زیبای او فکر می کرد.

خانم بنت خواهری در مریتن که در نزدیکی لانگبورن بود، داشت و اغلب خواهران بنت به آنجا برای دیدن خاله اشان و شنیدن اخبار تازه به آنجا می رفتند. این بار شنیدند که یک گروه از نیروهای شبه نظامی به تازگی به آنجا آمده بودند و قرار بود زمستان را آنجا بگذرانند. خواهران وقتی به خانه خودشان آمدند در حال صحبت درمورد افسران تازه وارد بودند که نامه ای از ندرفیلد دریافت کردند. آن نامه از طرف کارولین خواهر آقای بینگلی بود که در آن از جین دعوت شده بود که ناهار را با آنها بخورد.

جین با اسبی راهی ندرفیلد شد هنوز مدتی از رفتنش نگذشته بود که باران گرفت. جین که سرمای شدیدی خورده بود مجبور بود شب را آنجا بماند. صبح روز بعد الیزابت برای ملاقات خواهرش پیاده به طرف ندرفیلد راه افتاد وقتی به آنجا رسید پاهایش خسته، جورابهایش گل آلوده و صورتش قرمز شده بود. همه از دیدن الیزابت که سه مایل راه را در گل و شل، تک و تنها آمده بود تعجب کردند. و الیزابت تصور می کرد آنها او را دلشان تحقیر می کنند. اما خیلی مؤدبانه از او استقبال کردند. جین از دیدن الیزابت خیلی خوشحال بود ولی حالش طوری نبود که بتواند خیلی حرف بزند و فقط به خاطر محبت خواهرش از او تشکر کرد. سردرد و تب جین بیشتر شده بود و دکتر توصیه کرده بود که در رختخواب بماند. سر میز شام آقای بینگلی و خواهرانش حال جین را پرسیدند ولی الیزابت خبر خوبی برایشان نداشت چون حال جین اصلاً بهتر نشده بود. آقای بینگلی بیشتر از همه نگران جین بود. بلافاصله بعداز اینکه الیزابت به اتاق جین رفت کارولین شروع کرد به بدگویی از الیزابت درمورد رفتارش و لباسهایش که براثر پیاده روی گلی شده بود خواهرش لوئیزا هم با او هم عقیده بود. در آن جمع فقط آقای بینگلی رفتار او را تحسین می کرد و از سرمحبت می دانست. به نظر آقای دارسی به خاطر جنب و جوش، چشمانش برق بیشتری پیدا کرده بود.

صبح روز بعد حال جین بهتر شده بود و الیزابت نامه ای به مادرش نوشت که به دیدن او بیاید. مادرشان این کار را انجام داد و بعداز دیدن جین از آقای بینگلی و خواهرانش بخاطر نگهداری جین تشکر کرد. آنها اصرار داشتند تا خوب شدن کامل جین، او در ندرفیلد بماند. دو روز بعد که حال جین تقریباً خوب شده بود آنها تصمیم گرفتند به لانگبورن برگردند. همه به غیر از آقای بینگلی و خانم بنت از این تصمیم خوشحال بودند.

وقتی به لانگبورن رسیدند متوجه شدند که یکی از اقوام پدرشان آقای کالینز قرار است همان روز به دیدنشان بیاید و چند روزی مهمانشان باشد. آقای بنت چون فرزند پسر نداشت تمام املاکش بعداز مرگ به آقای کالیز می رسید. خانوادۀ آقای بنت از او به خوبی پذیرایی کردند. آقای کالینز آدم باهوشی نبود وقتی برای مقام کشیشی به لیدی کاترین معرفی شده بود حرمت زیادی برای او و ارزش زیادی برای مقام خودش قائل بود. و بخاطر موقعیتش غرور و چاپلوسی و خود بزرگ بینی در وجودش جمع شده بود. روز بعد آقای کالینز با خانم بنت درمورد ازدواج با دختر بزرگش جین صحبت کرد ولی خانم بنت به او گفت که او به زودی نامزد می کند و آقای کالینز مجبور شد نظرش را به طرف الیزابت معطوف کند و خانم بنت نیز از اینکه دو دخترش به زودی ازدواج می کنند خوشحال بود.

عصر همان روز دختران آقای بنت به همراه آقای کالینز به مریتون رفتند. در راه با یکی از افسران بنام آقای ویکهام آشنا شدند که در همان لحظه آقای بینگلی و آقای دارسی با اسب به طرفشان آمدند وقتی آقای ویکهام و آقای دارسی همدیگر را دیدند رنگشان عوض شد. آقای ویکهام به او سلام کرد و آقای دارسی به سردی و با اکراه جوانش را داد. آقای بینگلی حال جین را پرسید و با دوستش دور شدند.

 

الیزابت که از این برخورد متعجب شده بود فردا شب در مهمانی شام که آقای فیلیپس برگزار کرده بود و افسران هم دعوت داشتند کنار آقای ویکهام نشست و سعی کرد بفهمد آنها چه رابطه ای با یکدیگر دارند. آقای ویکهام سر صحبت را با بارانی که درحال باریدن بود شروع کرد و از نظر الیزابت او با مهارتی که آقای ویکهام دارد حتی حرفهای معمولی هم جذاب و شنیدنی می آمد. آقای ویکهام خودش صحبت آقای دارسی را پیش کشید و پرسید که چه مدت است که آنجا زندگی می کند و الیزابت چقدر او را می شناسد. و متوجه شد که حدود یک ماه است که در ندرفیلد زندگی می کند و الیزابت او را مردی مغرور و ثروتمند با ملکی بسیار بزرگی در دربی شایر می داند. آقای ویکهام حرفهای او را تأیید کرد و گفت ملکش عالی است و او از بچگی با خانوادۀ او در ارتباط بوده، پدرش برای پدر آقای دارسی کار می کرده و او پسر خواندۀ مرحوم دارسی بوده و آقای دارسی از محبت هایی که پدرش نسبت به آقای ویکهام داشته حسودی می کرده و چون پدر آقای دارسی خودش را مدیون زحمتهای پدر آقای ویکهام می دانسته به او قول داده بود که زندگی آقای ویکهام را تأمین کند و وصیت کرده بود که او کشیش کلیسا شود و هزار پوند برایش ارث گذاشته بود ولی آقای دارسی به وصیت پدرش عمل نکرده بود و چیزی به او نداده بود. آقای ویکهام، آقای دارسی را فردی مغرور و خود خواه می دانست و گفت که خواهر آقای دارسی نیز به او رفته و خیلی مغرور است. در بین صحبتهای آقای ویکهام گاهی الیزابت بیان می کرد که آقای دارسی چقدر می تواند بی رحم و کینه توز و مغرور باشد و با کسی که محبوب پدرش و دوست دوران کودکیش بوده چنین رفتار کند. نفترش از آقای دارسی بیشتر و بیشتر شد و در عوض آقای ویکهام در نظرش مرد مهربان و باگذشتی آمد و خیلی از او خوشش آمد. آقای ویکهام به خاطر محبتهای پدر آقای دارسی نمی خواست بیشتر از این خصوصیات بد او را بگوید و همه به شخصیت او پی ببرند.

روز بعد الیزابت تمام صحبتهایی که بین او و آقای ویکهام رد و بدل شده بود را برای جین تعریف کرد او نیز با تعجب به حرفهای خواهرش گوش می داد و نمی توانست باور کند که آقای دارسی در مقایسه با آقای بینگلی چنین موجود نالایق و بی ارزشی است. در همین حین بود که آقای بینگلی و خواهرانش برای دعوت آنها به مهمانی رقصی که در ندرفیلد برگزار می شد، آمدند. خانوادۀ آقای بنت از اینکه آقای بینگلی به جای کارت دعوت شخصاً برای دعوت آنها آمده بود خوشحال بودند الیزابت تصور می کرد در مهمانی می تواند با آقای ویکهام برقصد و از چهره آقای دارسی خیلی چیزها را بفهمد ولی آقای کالینز تصورات او را کاملاً بهم ریخت و از الیزابت خواهش کرد که در مهمانی با او برقصد. الیزابت به ناچار پذیرفت و حدس می زد این خواهش مقدمه ای برای درخواست بزرگتری باشد، تعریف و تمجید توجه او نسبت به الیزابت باعث شد الیزابت احساس کند حدسش درست است ولی الیزابت نمی خواست تا خواستگاری صورت نگرفته با مادرش در این مورد جر و بحث کند.

وقتی الیزابت وارد سالن ندرفیلد شد و آقای ویکهام را ندید تصور کرد که آقای دارسی از آقای بینگلی خواسته که او را دعوت نکند که از یکی از دوستانش شنید که برای کاری به شهر رفته و برنگشته و بیشتر برای اینکه با شخص خاصی در مهمانی روبرو نشود نیامده. الیزابت که به خوبی می دانست آن شخص آقای دارسی است خشم و نفرتش بیشتر شد. همین باعث شد جواب احوال پرسی آقای دارسی را به سردی بدهد. دو دور اول رقص که مجبور بود با آقای کالینز باشد ناراحتیش را بیشتر می کرد. حرکاتش ناشیانه و شق و رق بود وقتی الیزابت از او جدا شد لحظه آسودگی او بود. درحالی که الیزابت مشغول صحبت با شارلوت بود آقای دارسی در مقابلش ظاهر شد و از او تقاضا کرد دور بعدی با او باشد. این درخواست او آنقدر غافلگیرانه بود که الیزابت اصلاً متوجه شند که چگونه درخواستش را پذیرفت. و بعد، از اینکه بدون فکر تصمیم گرفته حرص می خورد. دیگران از اینکه الیزابت چنین افتخاری بدست آورده حیرت کردند. مدتی رقصیدند و شروع به صحبت کردند که صحبت آقای ویکهام پیش کشیده شد آقای دارسی معتقد بود که آقای ویکهام با روحیۀ شادی که دارد دوستان زیادی پیدا می کند ولی به همان اندازه توانایی حفظ آنها را ندارد الیزابت با کنایه گفت که او خیلی بدشانس بوده که دوستی با شما را از دست داده و دیگر چیزی درمورد او نگفتند. آقای دارسی پیشنهاد کرد درمورد کتاب صحبت کنند ولی الیزابت معتقد بود آنها هرگز نه یک جور کتاب خوانده اند و نه یک احساس در مورد یک کتاب دارند. آنها در سکوت از هم جدا شدند و هیچ کدام احساس خوبی نداشتند ولی چون در قلب آقای دارسی احساس قوی و خوبی نسبت به الیزابت وجود داشت او را بخشید.جین و آقای بینگلی تقریباً تمام مهمانی را در کنار هم گذراندند و به خاطر همین لبخند رضایت بخشی بر لبان جین بود که نشان می داد از مهمانی لذت می برد. الیزابت از خوشحالی او خیلی خوشحال بود و بسمتش رفت تا بپرسد آیا آقای بینگلی چیزی درمورد آقای ویکهام می داند یا نه. جین پاسخ داد که آقای بینگلی او را نمی شناسد و فقط از آقای دارسی شنیده که آقای ویکهام استحقاق آن همه لطف و توجهی که از پدر آقای دارسی دیده را نداشته و جوان قابل احترامی نیست و درمورد آن منصب در کلیسا را مشروط برایش درنظر گرفته بودند.الیزابت معتقد بود که چون اینها همه سخنان آقای دارسی است پس نظرش درمورد هر دو آنها مثل قبل باقی ماند. کمی بعد آقای کالینز به طرف الیزابت آمد و گفت که خواهرزادۀ لیدی کاترین در مهمانی حضور دارد و می خواهد با او آشنا شود. الیزابت که می دانست منظور او آقای دارسی است سعی کرد او را منصرف کند ولی موفق نشد. و آقای دارسی با غرور و بی اعتنایی جواب او را داد.

الیزابت از اینکه آقای دارسی و خواهران آقای بینگلی فرصتی پیدا کرده بودند تا قوم و خویش او را مسخره کنند، ناراحت بود. خانوادۀ آقای بنت آخرین کسانی بودند که ندرفیلد را ترک کردند آنها جین را بانوی آن خانه می دانستند و مطمئن بودند که جین و آقای بینگلی به زودی ازدواج می کنند. خانم بنت در آخرین لحظه مؤدبانه گفت که امیدوار است به زودی آنها را در خانه اش ملاقات کند آقای بینگلی تشکر کرد و گفت فردا مجبور است برای مدت کوتاهی به لندن برود و بعد از بازگشتن حتماً به دیدار آنها خواهد رفت.

صبح روز بعد اتفاقات جالبی در لانگبورن افتاد؛ آقای کالینز رسماً از الیزابت خواستگاری کرد و الیزابت که از این موضوع غافلگیر شده بود فرصت واکنشی پیدا نکرد و مجبور بود به حرفهای او گوش دهد.

دلایل ازدواج آقای کالینز خوشبختی و سعادت و از همه مهمتر اینکه لیدی کاترین که حامی اوست از او خواسته ازدواج کند و دلیلش برای انتخاب الیزابت این بوده که بعداز مرگ پدرش آن ملک را آقای کالینز به ارث می برد و با این وصلت بعداز مرگ آقای بنت کمترین مصیبت برای آنها ببار آید. ولی الیزابت با پیشنهاد او مخالفت کرد و جواب منفی داد. آقای کالینز عقیده داشت که جواب منفی او به خاطر دامن زدن به آتش عشق اوست و به الیزابت گفت که دوباره خواسته اش را مطرح خواهد کرد. ولی او با قدرت گفت که پاسخش منفی است. اما آقای کالینز کوتاه نیامد و اصرار داشت که جواب او را به شیوۀ معمول زیبارویان بگذارد به همین دلیل الیزابت تصمیم گرفت برای جواب منفی از پدرش کمک بگیرد. بدون شک آقای کالینز نمی توانست رفتار پدرش را به حساب ادا و عشوه گری زنانه بگذارد. آقای کالینز تمام ماجرا را برای خانم بنت تعریف کرد و امیدوار بود در خواستگاری بعدی جواب مثبت را از لیزابت بگیرد ولی خانم بنت باور نمی کرد که او نظرش را عوض کند بنابراین به کتابخانه رفت و از آقای بنت خواست که با الیزابت صحبت کند. خانم بنت به الیزابت گفت که اگر با آقای کالینز ازدواج نکند دیگر هرگز نمی خواهد چشمش به او بیفتد. آقای بنت از الیزابت حمایت کرد و گفت که اگر با آقای کالینز ازدواج کند دیگر حاضر نیست او را ببیند. خانم بنت می دانست که نمی تواند الیزابت را راضی کند. آقای کالینز نیز جواب منفی را پذیرفت.

روز بعد دختران، آقای ویکهام را در مریتون ملاقات کردند و او دلیل غیبتش در مهمانی را به خاطر روبه رو نشدن با آقای دارسی بیان کرد و گفت که ممکن بود اتفاقی بیافتد که برای بقیه نیز ناراحت کننده باشد. الیزابت از گذشت او تعریف کرد و آقای ویکهام آنها را تا خانه همراهی کرد و الیزابت او را به پدر و مادرش معرفی کرد. در همین حال نامه ای از کارولین به دست جین رسید که در نامه نوشته شده بود که کار آقای بینگلی در شهر زیاد طول می کشد و آنها برای دیدن خواهر آقای دارسی که قرار است بزودی عروسشان شود به لندن می روند و امیدوار است ارتباطشان با جین از طریق نامه حفظ شود چون قرار است برای کل زمستان و کریسمس آنجا بمانند. جین از این موضوع ناراحت شد ولی الیزابت معتقد بود که کارولین از روی حسودی و اینکه اگر خواهر آقای دارسی با برادرش ازدواج کند ازدواج او و آقای دارسی راحت تر صورت می گیرد این نامه را نوشته و قصد دارد به شهر برود تا از بازگشت برادرش جلوگیری کند. جین که این طور فکر نمی کرد کمی با حرفهای خواهرش آرام تر شد ولی هنوز نگران برنگشتن آقای بینگلی بود.

در این چند روز رابطۀ شارلوت با آقای کالینز خیلی خوب شده بود تا حدی که آقای کالینز تصمیم گرفت از او خواستگاری کند و شارلوت که همیشه به فکر ازدواج بود و انتظار زیادی از شوهر و زندگی مشترک نداشت بدون توجه به اینکه آقای کالینز نه خیلی عاقل و باشعور و نه دلنشین به او جواب مثبت داد و تصمیم داشت خودش موضوع را به الیزابت بگوید.

آقای کالینز صبح روز بعد دقیقاً مطابق با برنامه ریزی که از قبل از ورودش داشت از آنجا رفت. الیزابت بعداز شنیدن خبر خواستگاری به قدری شگفت زده شده بود که تصور نمی کرد که آقای کالینز در مدت 3 روز از 2 نفر خواستگاری کند و بیتشر از اینکه شارلوت پذیرفته شکه شده بود و بعید می دانست دوستش با این ازدواج به خوشبختی چندانی دست یابد. خانوادۀ آقای بنت نیز از شنیدن این خبر ماتشان برد و حال روز خوشی نداشتند. غیبت آقای بینگلی روز به روز بیشتر می شد و خانم بنت مدام غر می زد و فکر اینکه روزی شارلوت صاحب آن ملک و جانشین او می شود حسادت و نفرت او را بیشتر می کرد. آقای کالینز چند هفته بعد برای ازدواج به آنجا برگشت ولی اینبار خانم بنت به گرمی بار اول از او استقبال نکرد و خیلی ناراحت بود که دوباره باید از او پذیرایی کند.

نامه ای از کارولین به دست جین رسید که خیال همه را راحت کرده بود که زمستان در لندن خواهند ماند و اینکه دلشان برای جین تنگ شده و در بقیه نامه به تعریف و تمجید از خواهر آقای دارسی پرداخته بود. خانم بنت بیشتر از بقیه از این قضیه ناراحت بود و مدام به این امید بود که آقای بینگلی تابستان برگردد. ولی الیزابت هنوز معتقد بود که آقای بینگلی زیر نفوذ خواهرانش و دوست حیله گرش آقای دارسی است و آنها مانع بازگشت او شدند. ولی جین کاملاً با نظر الیزابت مخالف بود و تصور می کرد خواهران بینگلی خیلی مهربان هستند و اگر آقای بینگلی واقعاً او را دوست داشته باشد نمی تواند با هیچ دختر دیگری ازدواج کند. در این بین فقط معاشرت با آقای ویکهام در از بین بردن ناراحتی و غم آنها به خاطر اتفاقات ناخوش آیند اخیر مؤثر بود. با توجه به ادعاهای او نسبت به آقای دارسی و تمام رنج هایی که از او کشیده بود همه بیشتر از قبل از او بدشان آمد ولی فقط جین بود که با مهربانی پیوسته بیان می کرد که نباید یک طرفه به قاضی بروند. اما بقیه آقای دارسی را بدترین مرد دنیا می پنداشتند. بعداز رفتن آقای کالینز ، آقا و خانم گاردینر (برادر و زن برادر خانم بنت) برای گذراندن کریسمس به لانگبورن آمدند و خانم بنت که از دیدن آنها خوشحال شده بود گفتگو با آنها را تسلایی بر غمهای اخیر خود می دانست. خانم گاردینر برای تغییر روحیه جین پیشنهاد داد که او برای مدتی با آنها به لندن برود. جین با شادی پذیرفت و خوشحال بود که می تواند گاهی کارولین را در لندن ملاقات کند. در مدت اقامت مهمانهای خانم بنت آنها هر روز مهمانی داشتند و آقای ویکهام پای ثابت این مهمانی ها بود و رابطۀ الیزابت و آقای ویکهام روز به روز صمیمی تر می شد. ولی خانم گاردینر مطمئن بود که الیزابت و آقای ویکهام عشقی واقعی و کاملاً جدی در دل ندارند و او در اولین فرصت با الیزابت در این مورد هشدار داد که خود و آقای ویکهام را در عشقی که به دلیل بی پولی عاقبت خوشی ندارد گرفتار نکند. الیزابت به او اطمینان داد که هیچ علاقه ای به او ندارد و مراقب است که آقای ویکهام نیز عاشق او نشود. بعداز عزیمت آقا و خانم گاردینر و جین، آقای کالینز و شارلوت ازدواج کردند و موقع رفتن شارلوت صمیمانه از الیزابت خواست که برایش نامه بنویسد و گاهی به او سر بزند الیزابت برایش آرزوی خوشبختی کرد. شارلوت در اولین نامه اش همه چیز را عالی و خوب توصیف کرده بود.

جین به دیدار کارولین رفت و او به گرمی از جین استقبال کرد ولی جین در آن مدتی که آنجا بود نتوانست آقای بینگلی را ببیند. چهار هفته گذشت و خبری از کارولین نشد  تا اینکه سرانجام سروکله اش پیدا شد و کم کم جین به این نتیجه رسید که قضاوت الیزابت درمورد او درست بوده و کاملاً گول ظاهر او را خورده و خیال می کرده او را دوست دارد. کارولین وقتی به دیدن جین آمد مشخص بود که دلش نمی خواست به دیدن او برود و از اینکه این مدت از او خبری نبود با چند کلمه رسمی عذرخواهی کرد و تمایلی به دیدن دوباره او نشان نداد. همین رفتار او باعث شد که جین تصمیم بگیرد به دوستی با او ادامه ندهد. و همۀ این ماجراها را در نامه ای برای الیزابت توضیح داد و الیزابت از این موضوع ناراحت شد ولی از اینکه خواهرش دیگر فریب خواهران آقای بینگلی را نمی خورد خوشحال بود. حتی او با توجه به اطلاعاتی که آقای ویکهام درمورد خواهر آقای دارسی داده بود فکر می کرد بهترین تنبیه برای آقای بینگلی ازدواج با اوست. الیزابت نیز نامه ای به زندایی اش نوشت و خیال او را کاملاً درمورد آقای ویکهام راحت کرد و به او گفت که او به دختر دیگری دل بسته و الیزابت مطمئن است که هیچ محبتی به او نداشته چون الآن هیچ نفرتی نسبت به او ندارد....


نظرات شما عزیزان:

علینا
ساعت21:05---27 ارديبهشت 1392
عالیه

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 23:23 توسط E.A| |


قالب وبلاگ : فقط بهاربيست



قالب پرشین بلاگ - پزشک متخصص - گویا آی تی - تک تمپ - سکوت | قالب بلاگ اسکای - گرافیک - وبلاگ